نتایج جستجو برای عبارت :

و خب، نمی‌دونمم چرا.

 
یه شب که طبق معمول زده بودم به سر بی‌خوابی . پنجره اتاق رو باز کردم و به آسمون و ماه و ستاره‌ها و خونه‌ها نگاه می‌کردم. اون شب نمی‌دونم به چه دلیلی، سه تا عکس گرفتم. روز بعد که به عکس‌ها نگاه کردم دیدم این سه عکس بالا گرفته شده و نمی‌دونمم چرا  هر کدوم اینطوری شدن. بعدش حس کردم خیلی باحال شده و گذاشتمشون کنار هم و کلی داستان مختلف برای آشنایی لامپِ تیر چراغ برق و ماه ساختم. 
+اگه ضایع‌ام نمی‌کنین هر کسی که دوست داشت یه جمله یا یه داستان
فکر کنم اینکه یه وبلاگ زودبه‌زود آپدیت نشه نشونه‌ی خوبی باشه.
راستش وقتی گفتم این مطلب رو بنویسیم این‌طوری فکر می‌کردم. ولی خب شایدم دیگه از حد گذشته که یه وبلاگ آپدیت نمی‌شه. مثلا دیگه حتی حرف زدن هم حال آدم رو خوب نمی‌کنه.
بگذریم:
اومدم از خودم بنویسم و اینکه بگم یا زندگی افتاده روی روالش یا اینکه ما سر شدیم و دیگه دست‌اندازا رو نمی‌فهمیم. خلاصه اینکه درسته این روزا به ندرت فرصت خالی دارم اما انگار زندگی از حجم خشونتش قدری کم کرده.
ولی ر
فرض کنین برای یه آدم سیگاری کلی منبر برین و از مضرات سیگار براش بگین. بعد روز بعدش همون آدم شما رو با سیگار توی دستتون ببینه. چه حسی بهتون دست می‌ده؟ من الان همون حسو دارم. یادتونه تو اون جزوهٔ وبلاگ‌نویسی گفتم برای وبلاگ‌نویسی‌تون یه حداقل کمّی وضع کنین و خودتونو ملزم کنین که کاملاً رعایت بشه؟ خودم قصد داشتم هفته‌ای حداقل یه پست رو دیگه بذارم؛ اما بیست‌وچند روزه که هیچی ننوشته‌م! خدا شاهده چندین بار برای دقایق و حتی ساعات متمادی پشت کام
اینکه تا الان بیدارم یه‌کم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین می‌کنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و می‌دونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمی‌کنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمی‌تونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همه‌ش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد می‌تون
آخر هفته‌ها تایم استراحتمه. چهارشنبه‌ها بعد از تموم شدن مدرسه‌ی بره‌ی ناقلا، گاهی هم پنج‌شنبه اول صبح، خواهرم میاد اینجا و می‌شوره و می‌پزه و می‌سابه تا جمعه شب یا گاهی شنبه صبح. البته که آخر هفته‌ها، با وجود این وروجک‌ها هیچ‌وقت خونه به مرتبی وسط هفته نیست، ولی من می‌تونم دیگه فکر نکنم که نهار چی؟ شام چی؟ احتمالا اگه تنها زندگی کنم یا ازدواج کنم، تو بخش آشپزخونه حکومت نظامی برقرار کنم. اگه دقیقا معلوم باشه که نهار هشتم ماه و شام سیز
از این‌که آرشیوم این همه پراکنده‌ست بدم میاد، ولی از این‌که نمی‌تونم همه چی رو برای خودم نگه دارم و دلم می‌خواد مثلا اینجا بنویسمش، بیش‌تر بدم میاد. یه اکانت پرایوت دارم توی توییتر و اون‌جا فقط فحش می‌دم، انگار که بقیه جاها فحش دادن بی‌ادبیه و فقط تو اون اکانت آزاده. یه کانال پرایوت توی تلگرام دارم که به نظر خودم چیزهای زیبا رو فقط اون‌جا می‌نویسم؛ با لحنی متشخص و رعایت علایم نگارشی و .. یه وبلاگ پرایوت هم دارم که داستان‌های بلند زندگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها